تا امروز تصورغالب دربين هنرمندان ما از" آثاراقتباسي" درعرصه هنرهاي نمايشي اين بوده كه يك آدم بيكاربا ذوق، يك افسانه، رمان يا يك واقعه تاريخي را با لحن و بيان و سليقه خودش بازنويسي كرده و به نمايش بگذارد. اما اين استنباط، سطحي تر و ابتدايي ترازآن است كه "هنرمند واقعي" به آن تن بدهد و بتواند بر محصول اين كارنام "اثرهنري" بگذارد. بلكه "اثراقتباسي" يعني نگاه خاص ومتفاوت يك هنرمند به يك داستان يا واقعه تاريخي، كه متاسفانه حكايت شاپوري ازسرگذشت يحيي، فاقد اين نگاه خاص و متفاوت است.
ظاهرا نمايش سعيد شاپوري با نام "خداوند يحيي را درجليل مي خواند" يك اثر اقتباسي است ازيك واقعه تاريخي، كه كمتر كسي است ازآن بي خبرباشد. سرگذشت يحيي ورفتار قوم بني اسراييل با او، دستمايه نمايشنامه شاپوري شده است. اما شاپوري، نه چيزي به اين حكايت تاريخي كه بارها و درمحافل مختلف نقل شده، اضافه كرده ، نه از زاوايه جديدي به واقعه نگريسته ومفاهيم ومضاميني برموضوع سواركرده ونه حتي توانسته درمرحله نگارش نمايشنامه، پرداخت دراماتيك و خلاقانه اي دراثرايجاد كند كه براي مخاطب هم جذاب وهم تاثيرگذار باشد.
شاپوري كه در بروشور نمايش خود نوشته 44 ساله است و دردو رشته "تئاتر" و "سينما" تحصيلات اكادميك دارد، متاسفانه درهردو زمينه هم نمايشنامه وهم كارگرداني، ضعف هاي اساسي از خود نشان داده است.
اسم نمايش "خداوند يحيي را درجليل مي خواند" نه تنها حاوي نكته مثبتي نيست، بطوريكه نه جذابيت معنايي دارد و نه به لحاظ موسيقايي دردهان وگوش خوب مي نشيند، بلكه داستان نمايش را هم لو مي دهد ومخاطب درمي يابد دراين نمايش، يحياي پيامبر به قتل خواهد رسيد.
نكته ديگركه باعث مي شود مخاطب درآغاز نمايش به كليت ماجرا پي ببرد، فرم روايت قصه است. بطوريكه داستان از پايان شروع مي شود و كل نمايش درفلاش بك مي گذرد كه مي توانست چنين نباشد و تعليق ايجاد كند.
نمايشنامه همچنين دچار پرگويي شده و داراي بخش هاي زائدي است كه يا براي پر كردن تايم نمايش و يا تنوع بخشيدن به فضاي صحنه به اثر اضافه شده اند و در صورت حذف آنها ، لطمه اي به نمايش نمي خورد. مثل پرده گفتگوي كاهن اعظم و پسرش، و يا صحنه هاي لايتچسبك و باسمه اي گفتگوهاي دو گمگشته در صحراي ناكجاآباد كه ظاهرا نويسنده قصد داشته كارش رنگ و لعاب مدرن هم داشته باشد و بين آن مقطع تاريخي و زمان حال هم نقبي بزند، اما زياده روي او باعث شده حتي تماشاچي حرفه اي آثارمدرن هم، ازگفتگو ها و اعمال نمايشي دو انسان گمگشته مفهوم روشني استنباط نكند.
شخصيت پيچيده و جذاب كاهن اعظم ( ياسون) و بزرگان قوم يهود و نقش آنها در مشروعيت بخشيدن به حكومت فاسقانه هروديس، ظرفيت زيادي براي افزودن بر غناي محتوايي نمايشنامه داشت كه نويسنده ازاين فرصت طلايي استفاده نكرده است.
تعدد پرده ها نيز به حس و حال نمايش لطمه زده و باعث شده كارگردان از چند نيمكت براي تغيير مدام صحنه ها استفاده كند و امكان استفاده از آكساسوار صحنه از او سلب شود و در نتيجه، قصرهروديس ، معبد كاهنان و محل يحيي، ازفضايي مشابه برخودار باشند، درحالي كه كل نمايش مي توانست در سه پرده و با سه دكور مجزا اجرا شود.
صحنه هاي حضور يحيي نيز نه تنها معنويتي به فضاي نمايش نداده، بلكه به دليل عدم پرداخت خلاقانه نمايشي، تماشاچي ازهمذات پنداري با يحيي هم عاجز مي ماند كه اگر مجموعه صحنه هاي حضورعيني يحيي، ازنمايش حذف مي شد، آنگاه ورود سربريده او به صحنه دردقايق پاياني نمايش، مي توانست تماشاچي را منقلب و متاثر كند - كه نكرده است.
ديالوگ ها - به جز آنچه بر زبان يحيي جاري مي شود و شعاري و سطحي مي نماياند - مجموعا، ازنقاط قوت اثر محسوب مي شوند و توانسته اند در شخصيت پردازي آدمهاي نمايش موفق عمل نمايند.
در بخش كارگرداني نيز، اكثر بازيگران، صرفا به خوب ادا كردن ديالوگ ها بسنده كرده اند و كمترين حركات و اعمال نمايشي متناسب با فضاي اثر را ازخود نشان مي دهند ، هرچند بازيگرنقش "هروديس" و تاحدودي بازيگرنقش "هرود يا" بازي قابل قبولي ارايه مي دهند.
انتخاب دكور و صحنه، با چند نيمكت و يك ديوار كشويي و يك تكه نور سرخ درگوشه صحنه، آنقدرابتدايي است كه فقط گوياي اين احتمال است كه كارگردان با خود عهد كرده با پول توجيبي يك روزاش نمايش را روي صحنه ببرد و زماني اين احتمال در ذهن تقويت مي شود كه مي بينيم نمايش "خداوند يحيي را درجليل مي خواند" از عناصري چون لباس و گريم و همچنين نور، رنگ، صدا وحركات موزون كمترين بهره را برده است... چرا؟
نظر شما